عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

پازل شصت و شیش

1...

یک روز اگر دود شوی

محو و نابود شوی

فردایِ روز بی تو بودن...

چگونه روزی خواهد بود؟!

2...

اصلن...، بگو ببینم

فردایِ دود شدن، محو شدن

بازهم فردایی می آید

روزی باقی می ماند

3...

بعدِ آتش گرفتنت، ستاره می ماند؟!

پشت دود ها، بازهم بهار می آید؟!

پیکرِ نحیف تب دارت، تا کجا ترانه می خواند؟!

با لب کدام معشوقه، عاشقانه نرد می بازد؟!

4...

گرچه مبنا همیشه صفر و یک بوده

مَبنی عمر، ضرب شصت دوران ها

ساخت و پاخت کثیف پنهانیست

بین پاندول ساعت و عمر آدم ها

5...

لاشه ها روی هم تلنبار است

چشم هایت همیشه تب دار است

زیر سیگاری لبالب از خاک است

خانه ها شکل کابوسِ عریان است

6...

مثل یک کابوس، بین فردا و پاندول ساعت

اشتراک یک لاشه از دیروز و امروز است

بین لب ها و سیگارت، آنچه نابود است

اولین عهد جاوید من و تو و سُلطان است

دنیای تو، دنیای من، دنیای او

 

یک روز گفته بودم هر انسانی را خدایی است و حالا بشنو که برای هر انسانی عالمی جداگانه متصور است، به تعداد انسان ها و به تعداد همه ی موجودات عالم و هستی وجود دارد.

دنیای من...، دنیای تو...، دنیای او و هر انسانی را عالم و دنیایی جدای از دیگر عوالم است.

بعضی از مواقع عوالم من و تو ...عالم من و او  و عالم تو و او و یا عالم او و او یکی میشود و یا عوالم انسان ها در بخش هایی یکی و یگانه میشود، و در نقاط و دوایری متصل می شود. و یا حتی این امکان وجود دارد که دوایر در یکدیگر ذوب و یگانه شود.

اما به هر حال به تعداد انسان ها دنیا وجود دارد و هر کدام در عالم خود سیر و زندگی میکنیم و نشو و نما می یابیم، و یاد میگیریم و یاد میدهیم.

امروز تصور نکن که میخواهم هستی و عالم خود را فرای دیگر دنیاها بنشانم و از بلندای غرور و برج عاج با تو سخن بگویم...

تنها گفته ی من این است که هر انسانی عالمی دارد و هر عالم خدای خاص خود و زندگی مستقل خود را دارد.

امروز کمی از کلیشه ها بیرون میزنیم و مستانه از عالم خود برایت میگویم.

دنیای من ...، دنیای رزم و بزم است . دنیایی پارادوکسیکال که من و تو گیج کننده اش میپنداریم و میگویی و میگویم که از ناممکنات است.

اما فراموش نکن که خدا...همان خدای همه ی عالم ها دنیا را از جمع اضداد آفرید...!!!

عالم عرصه ی رزم و بزم است  و هرگاه سربازان میدان را فراموش کنند و به جای پوتین جنگ صندل آسایش به پا کنند ...آنروز روز شکست و نابودی خواهد بود

خیلی خلاصه ...این دنیای من بود ... دنیا و عالم جنگ و جنگ و جنگ.

*             *            *

تو میتوانی تصورات خود از جنگ را تا آن حد کودکانه درک کنی و آن را با جنگ های کلاسیک مشابه تصور کنی.

تو میتوانی با نام جنگ به یاد دود باروت و خون لخته شده بیفتی و از عشق و از گل رز و از محبت ترانه سر دهی و من میتوانم با نام جنگ و رزم به یاد قلم و شب های سرد بدون خواب بیفتم. و به یاد روزهایی بیفتم که در حملات سهمگین غفلت و تن آسایی به بردگی و اسارت اردوگاه ابلیس رفت.

تو میتوانی دنیای خود را فانتزی و ضد جنگ ترسیم کنی و من مختارم که دنیای خود را مثل سنگ و ضد آسایش رسم کنم.

تو میتوانی با شنیدن نام پوتین روی ترش کنی و من میتوانم با دیدن صندل فریاد اعتراض سر دهم و بگویم دنیا جای عیش و آرامش نیست.

تو  و من و  او  و ما و همه و همه مختار و آزادند که دنیای خود را به هر شکل و رنگ که دوست میدارند ترسیم کنند.

سهم تو و او و آن ها هر چه هست...فعلن با آن ها کاری نداریم..

اما دنیای من و همه ی زندگی وعالم من یک جفت پوتین نظامی خواهد بود که هیچ گاه ...هیچ گاه ...حتی زمان خواب اجازه ی از پا بیرون آوردنشان را نخواهم داشت.

تو میتوانی این ها را افکار و رویه کمونیستی ...سورآلیستی و یا هر گوهیسم که میل داری نام گذاری کنی.

بیم از اوست

همه امید به اوست

 

برداشتی آزاد از کتاب "ما در کدام جهان زندگی میکنیم" نوشته ی عبدالکریم سروش