این قصه سر دراز دارد...
بسوز سیگار ولی این شبای آخرو گوش کن!
حکایت حسین کرد شبستری، هزارویک شب بغداد، امیر ارسلان نامدار، پِنومته و خدایان پوشالی المپ، ملک جمشید و ملک خورشید ...
همه پشم بود، قصه ی هپروت بود...
داستان واقعی اونی هست که توش دختر چشم و ابرو مشکی نداشته باشه
داستان اونی هست که جلو چشمت هر روز و هر شب مثل آینه دق تکرار بشه.
داستان باید سر همه ی کبکارو از زیر برف بکشه بیرون
افسانه باید سوتک داشته باشه، بچه ی چموش داشته باشه و مرگ خواب خفته...
یه امشبو زرت زرت نسوز، حروم نشو...، غلامتو ضایع نکن
دو دقیقه مارو جزو آدمیزاد حساب کن و گوشاتو نگیر، چشم برنگردون
... این قصه سر دراز دارد