عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

پازل شصت و شیش

1...

یک روز اگر دود شوی

محو و نابود شوی

فردایِ روز بی تو بودن...

چگونه روزی خواهد بود؟!

2...

اصلن...، بگو ببینم

فردایِ دود شدن، محو شدن

بازهم فردایی می آید

روزی باقی می ماند

3...

بعدِ آتش گرفتنت، ستاره می ماند؟!

پشت دود ها، بازهم بهار می آید؟!

پیکرِ نحیف تب دارت، تا کجا ترانه می خواند؟!

با لب کدام معشوقه، عاشقانه نرد می بازد؟!

4...

گرچه مبنا همیشه صفر و یک بوده

مَبنی عمر، ضرب شصت دوران ها

ساخت و پاخت کثیف پنهانیست

بین پاندول ساعت و عمر آدم ها

5...

لاشه ها روی هم تلنبار است

چشم هایت همیشه تب دار است

زیر سیگاری لبالب از خاک است

خانه ها شکل کابوسِ عریان است

6...

مثل یک کابوس، بین فردا و پاندول ساعت

اشتراک یک لاشه از دیروز و امروز است

بین لب ها و سیگارت، آنچه نابود است

اولین عهد جاوید من و تو و سُلطان است

نظرات 80 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 ب.ظ

ای کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ

آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بینی؟



ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
(ــ تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را؟)
یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن
(ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)
یا به سیراب کردنِ لب‌تشنه‌یی
رضایتِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند؟
حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزد
قابیلِ برادرِ خود شدن
یا جلادِ دیگراندیشان؟
یا درختی بالیده‌نابالیده را
حتا
هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)







می‌دانم می‌دانم می‌دانم
با اینهمه کاش ای‌کاش آب می‌بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.



آه
کاش هنوز
به بی‌خبری
قطره‌یی بودم پاک
از نَم‌باری
به کوهپایه‌یی
نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی‌داد
سرگشته‌موجِ بی‌مایه‌یی.



[ بدون نام ] یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

http://www.javanonline.ir/film/tajzade2.wmv
مشاهده بفرمایید

باران تنهایی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ق.ظ http://www. Baran1349.blogfa.com

مثل یک کابوس، بین فردا و پاندول ساعت

اشتراک یک لاشه از دیروز و امروز است

بین لب ها و سیگارت، آنچه نابود است

اولین عهد جاوید من و تو و سُلطان است

روزبه چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ق.ظ http://hazrat-eshgh.com

من دوست دارم این شعر فروغ اینجا هم نگاشته شه.
چرا؟ نمیدونم!

تولدی دیگر

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم


زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "


زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت


در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازهء یک عشقست
به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند



آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :
" دستهایت را
دوست میدارم "


دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت


گوشواری به دو گوشم میآویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را
باد با خود برد


کوچه ای هست که قلب من آن را
از محل کودکیم دزدیده ست


سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد


و بدینسانست
که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .


من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

سامورایی جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام
اینجا مثل یه گالری هنریه
ولی نمیدونم چرا خیلی وقته تعطیل شده

آقا به قول معروف سلامون علیکم و رحمة الله
(خز ترین آیکون های دنیا واسه همین بلاگ اسکای هست)

یه جورایی اگه بخوام توضیح بدم میشه مثنوی هفتاد من کاغذ.
یکی از دلایل اصلی مشکلات شغلی تحصیلی و معیشتی زندگی بود. بعضی وقتا مجبور میشم 3ماه برم مسافرت.

دلیل دیگه تغییر تحولات عقیدتی و فکری من بود( زندگی بیش از حد برام بی معنی شده بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم - الانم دقیق نمیدونم دارم چه غلطی میکنم) و همچنین تغییراتی بیرونی جامعه که زمزمه هاش از دور شروع شده بود.
چندتا نوشته ی آخر بنده مربوط به همین مسائل هست.

من قبلا تا حدی تجربه ی کار سیاسی داشتم به این نتیجه رسیدم که با وبلاگ نویسی نمیشه کاری کرد. این اشتباهو کردم و وسوسه شدم که دوباره برم با سیاسیون عرق بخورم. ( البته اون روزها که همچین تصمیمی گرفتم هنوز موضوع انتخابات رسانه ایی نشده بود)

"دنیای تو، دنیای من، دنیای او" و " اولین خط از آخرین خط" دقیقا به همین تصمیمی که گرفتم اشاره میکنه.

چیزی حدود 9ماه درگیر جریان انتخابات بودم ( تقریبا اون اندازه زمان که برای تولد یک نوزاد نیاز هست )
و نتیجه ی کار تا حدی و نه صد در صد باب میل نبود. یه سری افراط ها باعث شد که ضرر کنم و خوشم نمیومد که مشکل رو بندازم گردن این و اون . بعدشم که دوران فطرت شروع شد.

نه مطلب نوشتم و نه کامنت (البته برای چندتایی از دوستان قدیمی تک و توک کامنت میزدم ) و الانم که همونجور گفتم گول سیب سرخ حوا رو خوردم و در اون وب شروع کردم به کامنت نویسی

سامورایی جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

تازه شروع کردم به خواندندت
یواش یواش و با حوصله
منو یاد یه چیزی انداختی

گروهبان:زود باش بگو ببینم سرباز این چه معنی داره روی کلاهت نوشتی زاییده شده برای کشتن ولی به خودت مدال انسان دوستی زدی این یه جکه ؟زود باش بگو ببینم چه جوابی داری ؟
جو کر : نمیدونم قربان
گروهبان :زود برام یه جواب قانع کننده پیدا کن
جوکر : تناقض قربان انسان مجموعه ای از تناقض هاست
غلاف تمام فلزی- استنلی کوبریک

سامورایی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ

محسن مخملباف ( چه دوستش داشته باشیم و چه نداشته باشیم )حرفی زد که به نظرم خیلی درست بود
گفت: زمانی فکر میکردم میشود با اسلحه بشریت رو نجات داد و لی الان فکر میکنم با تفکر و کار فکری بهتر میشود به بشریت کمک کرد
تا اینجا که خوندم میتونم بگم چه حیف که نمینویسی
مهم نیست که الان به چه نتیجه ای رسیدی و چه مرحله ای از تحول فکری هستی
به نظرم خیلی خوبه ادم همیشه درحال تحولی باشه که تکامل براش بیاره
من قبلا اینجا اومدم نمیدونم کی بود و واسه چی اومدم ولی مطمئنم این تصویر سمت چپ و این نوشته عمیق و حسی که بعد از خوندنش بهم دست داد رو یادم نمیره
لطفا ادامه بده
گاهی بنویس
حداقل یه هر از گاهی

و یه جای دیگه اگر اشتباه نکنم گفته بود:
حکومت یه کشور با یه انقلاب عوض میشه اما فرهنگ اون مملکت با صدتا انقلاب عوض نمیشه ( نقل به مضمون)
مخملباف برای من آدم محترمی هست، از ناصرالدین شاه آکتورسینما به این طرف سن و عقلم رسید که بتونم فیلماشو نگاه کنم. ( فکر کنم اول دبیرستان بودم) هرچند که انقلابی هست، چه اون موقعی که ریش داشت و چه الان که ریش میش نداره. همیشه انقلابی بوده و هست و خواهد بود.
نه تنها مخلباف بلکه همه ی آدمایی که زندگیشون در خوردن و کردن خلاصه نمیشه آدمای محترمی هستن.
* * *
جالب اینکه خودمم دیروز یه نگاهی به آرشیو انداختم ... و یه مرور کردم...راستشو بخوای...دلم غش رفت واسه نوشتن...دلم غش رفت واسه اون رفیقای قدیمی که میومدن کامنت میزدن و الان خیلی هاشون نیستن. ( هیچ وقت فکر نمیکردم وبلاگ نویسی بخواد جزو نوستالوژی های زندگی بشه)
شما منو یاد یه رفیق میندازی، یه رفیق خوب، یه رفیق نازنین و مشتی ، یه وبلاگ نویس قدیمی، یکی که میدونست درد یعنی چی... یکی که فانتزی نبود...با اونم خیلی دم میگیرفتیم ( الان در وردپرس مطلب مینویسه_ تلخ نوشته ها
www.shatot2.wordpress.com
اگه یه سری بزنید مطالب جالبی داره. حتمن بخونید.
میگفت رضا دست بردار از این آلاخون والاخونی...مثه بچه ی آدم بیشین سرجات و زندگیتو بکن...

* * *
.... بگذریم
شماهم... یه روز میشی نوستالوژی میشی خاطره... منم همینجور...

و بعد...
دنیا میچرخه و میچرخه و میچرخه
و این رسم و قانونش هست
که بچرخه و مثل چرخ گوشت همه رو چرخ کنه... ... ...

* * *
آقا اولش تصمیم داشتم ذوالفقار دست بگیرم و رگ این سامورایی رو بزنم، ...اما این سامورایی گویا از تیم کوروساوای فقید هست، پیش دستی کرد و رگ خواب مارو زد.

ارادتمند

سامورایی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ

مخلص حاج رضا ی نازنین
زدی تو خال
من هشتمین سامورایی هفت سامورایی استاد کورساوام
بچه بودم یه چیزی شده بود عادت و اخلاقم
مادر بزرگ و مادرم دو سه تا قصه شاهزاده و گدا ایرانی که الان بیشترشو یادم رفته واسم میگفتن هنوز قصه تموم نشه و تو خواب وبیداری مرد قصه رو می نداختم بیرون خودم میشدم مردش
خودم عاشق شازده خانم دختر پادشاه میشدم
اگه موهاش زرد بود خودم رنگشو عوض میکردم
( برعکس شما که عاشق موهای طلایی هستی با چشمای سبز من عاشق موی مشکی ام با چشمای مشکی
ولید یادت هست : دختران سیاه چشم رقیبان خدایانند
خوب پس یه جای خوشبختی داره به دلیل تفاوت سلیقه رقیب عشقی نمیشیم)
واسه این عشق تا وقت خواب کامل نمیدونی که رنج ها و محنت ها نمیکشیدیم از دست عشق دختر پادشاه ...
گذشت تا دیگه بزرگتر شدیم و مادر و مادر بزرگ حوصله قصه گفتن واسه خرس گنده رونداشت
دنیای سینما رو کشف کردیم اونروز ها که فکر کنم باید تقریبا هم سن باشم اکشن ترین فیلم سینمایی هفت سامورایی استاد بود
نمیدونی چه حالی کردیم با این هفت سامورایی
این شد که شدیم هشتمین سامورایی
البته درخواب و خیال
بازهم ما بودیم وقصه های خیالی ادامه داستان و تغیر داستان استاد در ذهن
عجب دنیایی این دنیای خیال
اگر نبود این دنیای خیال چطور تحمل میکردیم بیداری رو

خیلی وقته که شمارو در اون وبلاگ ندیدم
ایکاش آدرس وبلاگ میذاشتین که شمارو گم نکنم
.
.
.
به هرحال ممنون
من شمارو فراموش نمیکنم

سامورایی یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ

چاکریم داش رضای گل
ما همین جاییم رفیق
اون وب که فیلتر شد
من یه مدتیه خیلی گرفتارم
ولی یه اخلاقی دارم اینه که دوستانی رو که ارزش دوستی دارند و میشه ازشون یاد گرفت رو فراموش نمیکنم
بیشتر به خاطر خودم و نیازی که به این دوستی دارم نه به خاطر اون دوست
هنوز هم دارم شما رو میخونم
ولی میدونی داش رضا بعضی وقتا خیلی سخت میشی
فهمیدنت رو میگم
به اون وب دوستت هم سر زدم
خوب بود ولی بی تعارف به اندازه اینجا عمیق نبود
به نظرم یه مقداری عامیانه اومد البته ببخشید امیدوارم از دستتم ناراحت نشی که بیپرده گفتم خوب اینم یه نظره دیگه
راستی من وب ندارم باورت میشه دانشجوی کامپیوترم ولی بلد نیستم حوصلمم نمیشه
من همیشه همینجام همسایه شما داش رضای گل تحمل کنید مارو

شنیدی که میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره
اتفاقا چندتایی رفیق دارم بچه های کامپیوتر و کامپیوتر بعضیاشون همیشه مثه جیگر زلیخا دل و قلوه هاش بیرون ریخته.

امروز که اینو مینوسیم یکی دو روز بیشتر به عید نمونده
آخ ... آخ .. که آدم هرچیم نره غول و بزرگ بشه ... نهایتاً عید عیده.
نوروز و عید مبارک رفیق

[ بدون نام ] جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:09 ب.ظ

سال نو را به خودم و همه ی رفقای قدیمی تبریک میگم.
روزبه سلی ،مرجان ،مسعود ،خدای گونه ایی در تبعید ،ندا ،یوسف ،سهند ،آرش ،نگین ،آقا موشه ،اقلیما ،"من فقط یک زن" ، نیلوفر ،بنفشه ،محسن ،گیلی ،قُلی ،گُلی ... خلاصه به همه مبارک... میدونم که خیلی از اسم ها فراموش شد بگم
...شرمنده

دوستدار همیشگی شما
سید محمد رضا موسوی مشتاق
(( عجب اسم طولو درازی شد :) ))

سلی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ

سال نو توام مبارک. البته اگه نو شده باشی

روزبه سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

همین که سلی هم گفت منم میگم.
و حرف های خیلی از اون اسم هایی که گفتی و بهتره که بگم فحش های خیلی از اونها که به سوی تو پرتاب میشه مشترک است هست هس اس...

همه چیز به شدت خنده داره رضا و بدبختی اینجاست که همشون هم جدی دارن دنبال میشن.

بخندیم. هر هر هر هر

رونوشت روزبه جان عزیزم

1390
عَ ..عَ...عَ ...عَ
.... ..ده سال قبل
دوباره
.... عَ ....عَ ..عَ ....

سلی شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ

یک روز اگر دود شوی...:(

1390
عَ ..عَ...عَ ...عَ
سُلی ..ده سال قبل
دوباره
.... عَ ....عَ ..عَ ....

روزبه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

ما _ یعنی همان من _ همین اطراف در حال پرسه زده بودم (به جان مش حسن عاشقانه نبود!) گفتم حالی از بی معرفت ترین دوست داشتنیه دنیای مجازی ام بپرسم بزنم بگیرم (حتا شاید) و اینا.
همین.
عرضی نبود.
راستی حالت چطوره؟ (نیاز به جواب نیست!)

به سلی: سلی جون نظرت چیه اینجا رو تبدیل کنیم به گفتمان یا چت رومی بین خودم و خودت؟ آقا که تشریف نمی آورن ما بیکار نشینیم؟

روزبه پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ق.ظ

می دونی رضا دیدن تو منو یاد نگاتیو می اندازه. اون دوربین های دستی و شاسی ای که باید می چرخوندی تا این نگاتیو باحال می چرخید تا تو عکس تو می انداختی.
وقتی خوب تو رو می بینم می شنفم می بینم تو همیشه علتی بودی که من برگردم نگاه کنم بینم کجا بودیم چه کردم الان کجاییم و اینجور حدیث ها.

شاید اینجا باید یاد کلمه نوستالژی افتاد. ولی داره خسته کننده میشه. احساس می کنم دارم واسه این اتاق بلند میشم و هر بار سرم می خوره به در و دیوار. تازه پیش خودم گاهی احساس می کنم این اتاق بلندترین اتاق اطرافم هم هست! می بینی اوضاع رو.

خم شدم. خم شدیم. کمرمون شکست. و نمی دونم با این کمر شکسته ای که چرخ به ما "هدیه" داده چطور باید دویدن رو از سر گرفت...

روزبه یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ

رضا تا حالا احساس کردی گلوله ای بهت وارد شده ولی بدن و جسم تو هیچ گونه سپری و مقاومت در برابر اون نشون نمیده و این گلوله با تمام ساچمه هاش وارد یک فضای بدون محدودیتی از بدن تو میشه؟

این چاله فضایی و این فضای فوق دراماتیک برگ دلتنگی هایی هاس که برای تو یکی دارم.
برو. اصلن من میرم

سلی جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ

روزبه چطوری؟ تو چته؟

روزبه یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

خووب. کم کم داره از جهالت خوشم می یاد. احساس می کنم جای پیشرفت بسیاری داره تا این عقل و فکر و باور و اینا. و مهمتر جاهای بسیار باشکوه مند تر سرگرم کننده تری داره. باور کن.

ما که همه چیز رو امتحان کردیم. اینم روش.

سلی فاک آل تایم آف یه روز شدم. اه. خنده داره

.. چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.andoooh.blogfa.com

هی روزگار..


یادم نمیاد، شِیم آن می

مرجان جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

ینی نکبت من به تو چی باید بگم ؟ حالا نمیای و ازت خبری نیس به درک ، کامنتمو چرا حذف کردی بی تربیت ؟ :( میکشمت


لا الی الله
چی ... همیشه برای نوشتن این باید برم گوگل کپی پیست کنم
دانش آموز هم که بودم هرچی از روش نوشتم یاد نگرفتم
لا الی اله الله
گوگولیدم: لا إله إلا الله

. جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ق.ظ

این جایم،بر تلی از خاکستر/پا بر تیغ میکشم/و به فریب هر صدای دور/دستمال سرخ دلم را تکان میدهم.

لعنتی تو همیشه اسم نمینوشتی
دوست من بودیس از اردبیل، دوست آذری زبان من
اون موقعی که من اواسط جوانی بودم و تو تازه دانشگاه قبول شده بودی
لعنت بر من که نیمچه آلزایمری که بهش دچار شدم نمیزاره اسمت یادم بیاد، در بلاگ اسکای بودی

خیلی خیلی ارادت

.. یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ http://www.andoooh.blogfa.com

پازل شصت و شیشت دلنشین بود..

kholase shodim چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ق.ظ

reza doste man
hoviyate raaz gone at bar mala mishe?
in yek tahdid bod
kojayi
roozbe

روزبه ، روزبه، روزبه ... رفیق دوران جوانی من
جوان عاشق پیشه
راستی هنوز عاشق هستی؟!
من کلن یادم رفته خوردنی بود یا چیز ... زشته ولش کن
ولی خوب همش احساس میکنم یه کمبود بزرگ بود برای من

ارادت فراوان بسیار

بنفشه یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:30 ب.ظ http://ravieghese.blogfa.com

سلام آق رضا مشتاق جون
چه عجب آفتابی رفتی داداش
دلمون واستون پکید
مرسی که اومدی دیدنم
تو رو خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گم و گور نشو
احساس غربت میکنم

با یه تاخیر کوچیک چندساله، عرض ارادت و ادب
اگر اشتباه نکرده باشم شما میهن بلاگ بودید و آخرین مطلبی که از وبلاگ شما یادمه عکسی بود که با همسر جان گرفته بودید.

دارم با کی صحبت میکنم، امروز دیوانه شدم اینجا که هیشکی نیهِ

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:00 ق.ظ http://mrjavat.wordpress.com

90 نبودم به درگ
91 نبودم بازم به درگ
92 اما هستم ، دوستان و رفقای عزیز نوروز و روز نو مبارکتان باشد
4کر سینه چاکتون رضا مشتاقِ گم و گور نشونده :)

مرجان جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ http://dayy.blogsky.com

زهر مار !!!
هستی که هستی چرا هی این سوراخ به اون سوراخ میشی دربدر (آیکون عصبانی مشت کوبنده به دمااااغغغغغ )

ناشناسم من دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ

عجب دیالوگ هایی اینجا برقرار بوده

منم ناشناسم چهارشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:56 ق.ظ

بعله عاقا روزگاری بود واس خودِش
هیم ..میم ممم
نمی دونم قرصامو خوردم نخوردم چیکارش کردم ؟! !!

عبداله چهارشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:02 ق.ظ

یاد روزهای قدیمی افتادم رفتم تو وبلاگ قدیمیم و یه سری هم به اینجا زدم. مشتاق عزیز پایدار باشیپ


ارادت رفیق

سلی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:06 ب.ظ

عموجان
اولین متن نمایشی برادرزاده مجازیت داره میره اجرا
کاش میدیدمت
یه بار
بعضی وقتا بهت فکر می کنم.


عمو جان به قربانت
امیدوارم بهترین‌ها برای تو باشه و موفق باشی
تو و خیلی از دوستان که نمیدونم کجا هستن چکار میکنن، بخشی از خاطرات خوب من در دوران جوانی هستید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد