-
پازل شصت و شیش
شنبه 4 آبانماه سال 1387 17:45
1... یک روز اگر دود شوی محو و نابود شوی فردایِ روز بی تو بودن... چگونه روزی خواهد بود؟! 2... اصلن...، بگو ببینم فردایِ دود شدن، محو شدن بازهم فردایی می آید روزی باقی می ماند 3... بعدِ آتش گرفتنت، ستاره می ماند؟! پشت دود ها، بازهم بهار می آید؟! پیکرِ نحیف تب دارت، تا کجا ترانه می خواند؟! با لب کدام معشوقه، عاشقانه نرد...
-
دنیای تو، دنیای من، دنیای او
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 15:58
یک روز گفته بودم هر انسانی را خدایی است و حالا بشنو که برای هر انسانی عالمی جداگانه متصور است، به تعداد انسان ها و به تعداد همه ی موجودات عالم و هستی وجود دارد. دنیای من...، دنیای تو...، دنیای او و هر انسانی را عالم و دنیایی جدای از دیگر عوالم است. بعضی از مواقع عوالم من و تو ...عالم من و او و عالم تو و او و یا عالم...
-
ما دوتا مثل کلاغیم!!!
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 00:15
چندتا نقطه... قصه ی هر شبو روزه یعنی یک عمر گذشته زندگی تموم شد اما کلاغه به آشیونه چرا هرگز نرسیده نمیتونه که بمونه یکم از شادی بخونه نِکبته قصه کلاغه اما کفترا عزیزن رفیق گنبد شاهَن چرا هیچکس نمیدونه که دل کلاغ کبابه چرا هیچ وقت منو ماها واسشون دونه نداریم چرا دنیا همیشه اینجوری بوده خط و خط کشی زیاده سفیدا شاه و...
-
تاوان
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 00:29
هرچه گفتم دروغ بود و هر دروغی که گفتم تاوانی داشت این روزها یکی یکی و به ترتیب حساب پس میدهم . باید همیشه به حساب ها رسیدگی کرد و من به اعمال خود نظارت و حسابی نداشتم خیلی راحت سخنرانی میکردم، به خوبی ها دعوت میکردم و خود را انسانی موجه و خوب جلوه میدادم و ... همه و همه رذالت، پستی و مکرهای مکیاول گونه ی من بود. دروغ،...
-
جبر و آزادی
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 00:21
قدیمترها به جبر و اختیار زیاد فکر میکردم بعد از هر تلاش نتیجه بخش به این نتیجه میرسیدم که اختیار حرف اولو میزنه و با شکست پی به وجود جبر میبردم . روز هفتم آگوست ، کودکی که در یک خانواده مرفه و مترقی ایالات متحده به دنیا خواهد آمد . و هم زمان کودکی در روز شانزدهم مرداد در یکی از پستو های خانه ایی روستایی در خاش به دنیا...
-
اولین خط از آخرین خط
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 02:47
دیر زمانی بود که سکوت و آرامشِ روزهایم را ...لحظه های آخر زندگی میدانستم. درست مثل پیر مردهایی که پستی و بلندی ها را پشت سر گذاشته اند و حالا در انتهای خط همه ی روزها را چه خوب و چه بد به نظاره نشته اند. دریغ و افسوس که همه افسانه بود و آرامش موجود استراحت گاه آخرم نبود، ...سکوت و آرامش یکی دو سال گذشته آرامش قبل از...
-
بچه آشغال
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 03:35
آن مرد الوات که پاشنه ی کفش ها را خوابانده بود و گوشه ی خیابان راه میرفت و سیگار می کشید و معتاد بود...، او که به فکر مواد فردا و زور گیری چند روز دیگر بود. او که می رفت تا چند ساعت دیگر و در نیمه شب از دیوار خانه ایی بالا برود و یا قالپاق های ماشینی در یک خیابان خلوت را باز کند . او هم یکروز قرار بود یکی باشد مثل...
-
ش...ع...ا...ر
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 00:38
امشب بعد از یک ماه دوباره شعار دادم گلاب به روتون همون کاری که بهش میگن گوه خوری اضافی!! خدایا توبه ....توبه .........توبه
-
نیایش(۳)
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 20:11
خدایا من گم شده ام، هرچه میگردم پیدا نمیشوم. نمی دانم... نمی دانم... اصلن شاید همین جا سر طاقچه و یا گوشه یکی از خیابان ها جا مانده ام و یادم نمی آید! خدایا من گشتم اما پیدا نشدم و یا شاید خوب نگشته ام... خدایا من تنها مانده ام، ...من از بی من بودن خسته شدم...، حاضرم همه را گم کنم، اما خودم را پیدا کنم! خدایا هرجا و...
-
یک روز...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 21:16
باید برای درد دلی دست و پا کنم آن را به اشک و آیینه مبتلا کنم اینجا حضورعاطفه آلوده ی ریاست باید شکایت عشقت به پیش خداکنم یک روزبی تو بودن، می کشد مرا وقتی که نیستی تو...، من به کی اقتدا کنم؟ مردم هنوز پشت سرم هی حرف می زنند کی باید حساب تو و خدا را زهم جدا کنم ؟ همین شعر به صدای خوش خودمان . رو گرامافون کلیک کنید...
-
۰۴
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 19:21
معشوقه اگر رفت بگو رو، گم شو تو بمان افیون ناپاک که چون تو پاک نیست
-
عروسی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 19:16
برای فتح بکارت حمام آماده کنید، امشب عروس به حجله میرود ...البته اگه بکارتی باقی مونده باشه!!!
-
کان قلبی
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 03:00
در روزگاری که از واپسین الگو « موج سوم » ، « پایان تاریخ » و « برخورد تمدنها » سخن میگویند؛ در روزگار حاکمیت « بازار » و « جهانی شدن بی روح» که قوانین خود را به جوامع بشری تحمیل میکند؛ روزگاری که بنیادگرایی ، با همه انواعش ، معنویت را به عقب رانده و همه جا بذر کینه پاشیده است، ابنعربی در میانه های سن کهولت، نفسی...
-
فعلن نبین، حرفی نزن
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 03:39
ایکاش عرق فروشِ خیابان چراغ برقِ دهه ی ۵۰بودم یا یکی از عیاشان بی خیال تر از همه چیز آنتالیایی مست کنار خیابان شماره ی ۴۰ هانوفر یکی عربده کش لَش و هُرهُری یا یک آقای خوشتیپ با کت نانوتکنولوژی کفش چرم قهوه ایی سوخته و ریش بزی ... به هرحال هرچه بودم و هرکه بودم این نبودم ... اینجوری نبودم نمی دیدم و نمی شنیدم و نمی...
-
بدون عنوان نیست-۱
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 03:38
دقیق نمی دونم شاعر و سراینده این شعر کی هست ،بعضی از شب ها که به قول معروف هنگ میزنم و خسته میشم ناخود آگاه لق لقه ی زبان میشه آنکس که نداند و نداند که نداند در جـهل مرکب ابـدالـدهر بـماند آنکس که نـداند و بـداند که نداند لنگان خر خود،تا بر منزل برساند آنـکس کـه بـداند و نـداند که بـداند آگاه کنیدش که بسی خواب نماند...
-
قفل ابجد
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 02:47
در صورت باز نشدن تصویر، از اینجا دانلود کنید
-
پایان...، شروع
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 00:30
عاقبت یک روز تمام میشوم حباب روی آب... خاک و ناپدید میشوم درست مثل سال قبل که هیچ شد، تمام شد حباب روی آب شد... نقش خاطرات رفته شد یک روز من حلول میکنم کنار سفره ها، طلوع میکنم شکل شاخه ها ی آن درخت ریشه میزنم، سبز میشوم درست مثل سال بعد که میرسد ز راه دور گیسوان طلا...، سبز کهربا مثل چشم های سبز تو باز خوشه دانه...
-
به نام ققنوس
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 16:09
سورچی بیاور و سور مهیا کن غزلک غمناک، امشب آخرین شب بلند سال است. امشب یاد آور نیاکان به اندیش ایرانی است. امشب روح اساطیری حضرت زرتشت به زمین می آید! هرشب و هر ساعت بهانه ایی است برای تجدید عهد با خود و خدا، تجدید عهد با تو و بی من، بیعت دوباره با زخم و نمک، تجدید عهد با چشم و خار میان مردمک. بیا امشب مثل دیوانگان...
-
حیف که اینجا بهار نمی آید
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 05:22
بهار سرمست ، نعره کشان و گل افشان می آید. وقتی که باران میبارد، باید شامه ی کودنی داشته باشی تا عطر سیال در فضا را احساس نکنی چشم ها باید کور باشد تا ابر بهاری را در آسمان نبینی دو گوش کر باید داشته باشی تا نعره ی بهار را نشنوی اما...، ...یک اما باقی میماند اینجا که نیستی...، بی تو بهار را چه کنم...؟! وقتی که بی تو...
-
باران
پنجشنبه 23 اسفندماه سال 1386 20:22
سکوت کن تا صدای باران به گوش برسد!
-
۰۵
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 02:18
شب بود و آسمان تاریک... نه ماه پیدا بود نه ما و نه شما، نه ستاره ایی در آسمان، نه ترانه ایی بر دهان، نه ذکری در نهان نه کرانه ایی هویدا بر دریا... هیچ در هیچ پیچیده، شیر در بیشه خزیده و ساقه از ریشه جدا...بود پودِ قالی تار نداشت، تار زخمه نداشت و زخم بدون مرهم بود... شب بود... نه ستاره ی جوزا راهنما بر بیابان، نه جاده...
-
۰۶
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 03:33
اگه میشد...، اگه میشد... یه شب همین وسط بساط میکردیم...، دست دور کمر لب رو لب کام پشت کام بوسه بدون نفس کشیدن... بدون فرصت بازدم... آخرین دم بدون بازدم ... ...یا حق گفتن ، یک نفس رخ در رخ عطار نیشابوری روبروی حجره مردن
-
۰۷
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 03:25
ذهن این افکار مثل خر در گل گیر کرده... میچرخه میچرخه میرقصه میگرده پرتاب میشه هروله میکشه نعره میکشه و باز میره تمام گوشه کنار گذشته و امروز و آینده رو سرک میکشه ... میخواد یه آلتر ناتیو یه جایگزین پیدا کنه تا رگتو بزنه ریشتو خشک کن، مهر باطل بزنه رو سینت ... ...میزنه؟!...ها... تو بگو.... بگو ... بالاخره میزنه...؟!
-
۰۸
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 03:06
این قصه سر دراز دارد... بسوز سیگار ولی این شبای آخرو گوش کن! حکایت حسین کرد شبستری، هزارویک شب بغداد، امیر ارسلان نامدار، پِنومته و خدایان پوشالی المپ، ملک جمشید و ملک خورشید ... همه پشم بود، قصه ی هپروت بود... داستان واقعی اونی هست که توش دختر چشم و ابرو مشکی نداشته باشه داستان اونی هست که جلو چشمت هر روز و هر شب مثل...
-
۰۹
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:35
چه سخن ها که لب به لب زیر گوشت نجوا کرده ام چه کام های آتشین که از لبانت به تاراج برده ام چه بسیار رازها و نگوها که از من میدانی ... با هربار مردن، تمام نگفته ها و خاطرات را به گور زباله دان میبردی حرمت و ارزش راز به نگفتن آن است همه را شنیدی و مردی تا هیچ نگویی گوش میدهی و زره زره آب میشوی
-
۱۰
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:23
بدون هاله های سفید و نورانیت در اطاق چه کنم...؟! ریه سالم بدون ساقی به چه درد میخوره...؟! هنجره ی سالم بدون فریاد چه ارزشی داره...؟! لب سرخ رنگ بدون بوسه لب کبود چه حکمتی داره...؟!
-
۱۱
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:20
خوب یا بد یه رنگ بودی، ... دو رنگی، صد رنگی، هر روز یه رنگ بودن و بوقلمون صفتی در مرامت راه نداشت. مثل گاو پیشونی سفید یه رنگ یه فرمون یه ریز، رو پیشونیت نوشتی از من بگریزید نوشتی با سلامتی و عاقبت به خیری میونه نداری، نوشتی من اینم، میسوزم و میسوزانم.
-
۱۲
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:14
یاد اون باغ افتادم یاد بارون طبقه ی چهارم خیابون خرمشهر ساعت دوازده شب، روبروی سه راه ارج زمستون ، پشت در و سرمای زیر صفر شب تا صبح حرفای زری و خداحافظی توی پارک آسمون پرستاره ی تابستون و سکوت مطلق ییلاق ... مگه میشد من و تو بدون هم جایی بریم با همدیگه شاد بودیم با هم دیگه گریه کردیم دوتایی عصبانی شدیم دوتایی تصمیم...
-
۱۳
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:04
میگن آدمو خفه میکنی ... موندم تو آدم خفه کن هستی یا این چرخ دنده ها! یا این روزای خط خطی و کاغذای بی خط و آدمای صد خط و این همه خط و خط بازی ... کدوم...؟! تو یا این همه خط قرمز مزخرف...؟! تو یا این خط پر رنگ فقر که مثل طناب پیچ خورده دور گردن فرهنگ، ایمان و اخلاق جامعه...؟! تو یا این همه خط...؟!
-
۱۴
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 02:01
اما چرا فکر نمی کنند که تو بهترین رفیق تنهایی و همدم اسرار منی ! ... این همه شب ، این همه روزای رفته ... رفیق گارد و پایه کی بود...؟! رفیق با صفا تو هستی که پایه به پای حاجیت سوختی و دم نزدی