فعلن نبین، حرفی نزن

 

ایکاش عرق فروشِ خیابان چراغ برقِ دهه ی ۵۰بودم

یا یکی از عیاشان بی خیال تر از همه چیز آنتالیایی

مست کنار خیابان شماره ی ۴۰ هانوفر

یکی عربده کش لَش و هُرهُری

یا یک آقای خوشتیپ با کت نانوتکنولوژی

کفش چرم قهوه ایی سوخته و ریش بزی

...

به هرحال هرچه بودم و هرکه بودم

این نبودم ... اینجوری نبودم

نمی دیدم و نمی شنیدم و نمی دیدم

و...

نمی دیدم و نمی خواندم و نمی دیدم

و ...

نمی دیدم

 

*         *          *

 

ایکاش تو روشنفکر تریاکی و عرق خور را نمی دیدم

نمی دیدم که مستی و مثل سگ زیر تاج پستان زن زوزه میزنی

 

ایکاش تو پرچم دار آزادی را نمی دیدم، وقتی انبان پیپ را پر میکنی

نمی دیدم آخر شب در اطاق 209هتل جیلان، دلار در سوتین زن فرو میکردی!!

 

ایکاش موئمن نبودم و تو زاهد تسبیح به دست را نمی دیدم

نمی دیدم که تو نیز برای برآمدگی پستان زن له له میزنی

 

ایکاش پوتینت را واکس نمی زدم و تو داروغه ی زن باره را نمی دیدم

نمی دیدم پاسدار ناموس ملت چه حریص پستان ناموس ملت میلیسد

 

همه ی اینها به جهنم...، به درک...

حداقل ایکاش جماعت الکی خوش الکی ناخوش را نمی دیدم

 

*          *          *

 

اما دریغ هر روز این چشم ها، مثل سگ بو میکشد و می بیند

ایکاش به وارونه دیدن به نیمه ی پر لیوان عادت می کرد

 

آوخ که چشم بیعاره است

می بیند اما از خجالت و شرم کور نمی شود!!!