شب بود و آسمان تاریک...
نه ماه پیدا بود نه ما و نه شما، نه ستاره ایی در آسمان، نه ترانه ایی بر دهان، نه ذکری در نهان نه کرانه ایی هویدا بر دریا...
هیچ در هیچ پیچیده، شیر در بیشه خزیده و ساقه از ریشه جدا...بود
پودِ قالی تار نداشت، تار زخمه نداشت و زخم بدون مرهم بود...
شب بود... نه ستاره ی جوزا راهنما بر بیابان، نه جاده ایی بود و نه لانه ایی بر عنقا...
مشت از هیچ لبریز، اطاق از دود سرشار و دل از هوا تهی بود
شب بود و جز شب هیچ نبود ...
|