عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

پازل شصت و شیش

1...

یک روز اگر دود شوی

محو و نابود شوی

فردایِ روز بی تو بودن...

چگونه روزی خواهد بود؟!

2...

اصلن...، بگو ببینم

فردایِ دود شدن، محو شدن

بازهم فردایی می آید

روزی باقی می ماند

3...

بعدِ آتش گرفتنت، ستاره می ماند؟!

پشت دود ها، بازهم بهار می آید؟!

پیکرِ نحیف تب دارت، تا کجا ترانه می خواند؟!

با لب کدام معشوقه، عاشقانه نرد می بازد؟!

4...

گرچه مبنا همیشه صفر و یک بوده

مَبنی عمر، ضرب شصت دوران ها

ساخت و پاخت کثیف پنهانیست

بین پاندول ساعت و عمر آدم ها

5...

لاشه ها روی هم تلنبار است

چشم هایت همیشه تب دار است

زیر سیگاری لبالب از خاک است

خانه ها شکل کابوسِ عریان است

6...

مثل یک کابوس، بین فردا و پاندول ساعت

اشتراک یک لاشه از دیروز و امروز است

بین لب ها و سیگارت، آنچه نابود است

اولین عهد جاوید من و تو و سُلطان است

نظرات 80 + ارسال نظر
سلی یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.jedinagir.blogsky.com

همیشه فردایی خواهد آمد ..


چه خوب که هستی

قطعن همینجوره، جدای از شعر و متون ادبی(یا غیر ادبی) فردا همیشه درست سر ساعت و بدون تاخیر از راه میرسه.
فردا و فرداها در راه هست چه ما باهاشون همراه بشیم و چه یه گوشه بزنیم و با فردا همراه نشیم.
.
.
.
و چه خوب که هنوز دوستانی هستن که اینجارو فراموش نکردن
اینجا یه مقدار تلخه، یه مقدار مبهمه، یه مقدار بی سرو ته هست و خیلی خط خطی
اما وقتی میبینم فراموش نشده...خب دروغ چرا
خوشحال میشم

پابه پای فردا و فرداها، موفق باشی سلی عزیز

علی کرمی سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:38 ب.ظ http://www.sheydagooyi.blogfa.com/

برادرم، رضا جان

هنوز هم می‌نویسم. اما شکل وبلاگ تدبیر جدیدی بود که تنها هر بار یک پست روی صفحه دیده شود!

آرش پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ق.ظ

تولد غزل های پست مدرنت مبارک

نیاز جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام
نمیدونم چرا اینجا...بعد از نمیدونم چند وقت دوباره با این اسم کامنت گذاشتم..اول وبلاگ غریبه و الان اینجا...شاید تو حال و احوالی که الان هستم این برگشت به عقب لازم باشه..
یک روز اگر دود شوی

محو و نابود شوی

فردایِ روز بی تو بودن...

چگونه روزی خواهد بود؟

جواب:یه روز مثله روزای دیگه بی هیچ تغییری..

نگین جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام داداچ رضا
بعد از چند وقت اومدم اینجا
دیدم نوشتی
خوشحالم که نوشته هاتو میبینم داداچ
فردا همیشه هست
مطمئن باش ...

سلی جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام !
نیاز نمیخوای وب بنویسی دوباره ؟؟!

محسن شیرالی یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ق.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

به روزم... با حرفهایی که نمیدانم زدم یا نه!
با ؛free times: به روزم...

سلام

مردی که مرده بود دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:15 ب.ظ http://zendeh-be-gor.blogsky.com

آره داداش......فردا هم میاد...خورشید درمیاد اصلا به ت...ش هم نیست که امروز فردای روز بی تو بودن هست....این همون جبریه که ما رو ناگزیر میکنه عادت کنیم....
ستاره ها هم هیچیشون نمیشه...اخه من و تو فکر میکنیم مرکز عالمیم....ولی نیستیم...
بعد هم کلا گور پدر هر چی ترانه...حالا پیکر نحیف تب دارت غزل پست مدرن بخواند یا نخواند شاید یکم مهم باشد ...ولی ترانه .....

رک بگم خیالت راحت اونی که فکر میکنی فاجعه هست...یه اتفاق سادس..مثل کشیدن یه سیگار...

بعد میخوام بی ادبی کنم یه نقد هم بکنم:
به نظرم برای استفاده از کلماتی که مد نظر داری و رسوندن مفهوم به ورن بی توجهی میکنی.....شاید هم من نمیتونم درست بخونم..باید خودت برامون بخونی...

عبداله پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ب.ظ http://damdammi2.blogsky.com

سلام
بازم چراغ خاموش میای و یه نظر به ما هم نمی کنی کافر!

دود سیگار را بگیر به ارش رو
فرش زیر پای را فروش ز سر ز خانمان گذر

محسن شیرالی شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

؛به من تهمت بزن بانو.....؛

با تهمت به روزم..
سلام

آرش چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ب.ظ

این نفر آخری که کامنت داده اسمش محسن شیرالی هستش . فکر کردم نوشته: حسین شیرالی ( نویسنده وبلاگ پلاک جنگی ) . تعجب کردم گفتم این حسین شهرستان اینجا رو هم میخونه !

لیلا یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:48 ب.ظ http://leilon.mihanblog.com

سلام در فراسوی نگاه حقیقت برای هر کس عالمی در حال بر پا شدن است.
بلاخره پیدات کردم گمت کرده بودما عمو مشتاق !!!

lvlasiha یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 ب.ظ http://lvlasiha.blogspot.com

بوی دود گرفتم..

محسن شیرالی پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ق.ظ

به روزم...

سلی جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ

هستی ؟؟؟؟؟

عموووووووووووووووووووووووو؟!؟؟!

مرجان شنبه 23 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام مستر :دی
کدوم گوری رفتی تو ؟ هااااااااااااان ؟

وای مامااااااااااااااااان :(

الفراررررررر

دمدمی شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ب.ظ http://daam.blogsky.com

از این ادبیات پردردات رفیق مدتی دور بودیم. الان هم که تو دوری... کجایی تو؟

ر و ز ب ه دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...
فیس فیس فیس..
نه هیس هیسس
اینجا تاریک خونه است.. یواش تر.. آروم تر..
کو چراغت !! نه من شمع تو دسمته ..
سوختم..
داره خاموش میشه..
داره خ ا م و ش میشه
د ا ر ه خ ا م و ش میشه
د ا ر ه خ ا م و ش م ی ش ه.......................|

+ نه این تارنما که خیلی وقت بود یه قسمتیش.. نه بهتره که بگم که یه آقایی که خیلی بی معرفت و از خود راضیه از خودم بدتر! اینجا رو خاموش کرده بود..

خسته شدم از بس تو علاقمندی ها.. لینک عشرتکده رو زدم و اومدم و این نوشته رو دیدم و دفتر رو زدم اما باز نشد..
باز نشد..

اما نه می بینم یه روزهایی شاید ۱۷ روز فقط!
شاید یه روزهایی منم بی معرفت بودم و نیومدم و یه کسایی دیگه اومدن و اینجا باز بوده !!

چرت میگم نه!؟

بگذریم..

نه کجاش بگذریم !!
خسته شدم از بس از تو گذشتم! تو چرا دوست داری آدم رو ببری اون بالا ها بعد بهش بگی نگاه پایین کن بعد بندازی پایین؟
خوشت می یاد؟

می یای میری.. ناز می کنی ؟؟ به جون داش رضا ناز من و تو و امثال من و تو خریدار.. خریدار.. نع داره !!

بسه دیگه بابا !! خستم کردی !!
اینقدری که تو منو خسته کردی این واژه ای که ازش بدم می یاد به اسم دموکراسی خستم نکرده!

هی آقاهه.. دیشب نتونستم نه چرا دروغ میگم! اصلن نیومدم اینجا (خاک بر سرم شد خودم رو لو دادم!) فکر می کردم بازم بسته است نظرات!

حالا تو گاهنامه ی خودت رو یک روز ببر عقب.. هندونه ها رو هم از دوباره قاچ کن.. تخمه ها رو از نو.. شراب شیرازی (خواهش دارم شراب شهر ما رو می دزدی؟!) رو هم از نو گیلاس کن..
و دیگه بعد هم انارا رو از نو باز کن..

تا چلهء من و رضا لوتی امشب باشه!
بذار فکر کنم..
بذار تو خیالش باشم آقاهه..

هیچی دیگه ندارم بهت بگم...
خوش باشی رضا جونم.. . .

حکومت ز جشن کهن ذله است
کهن جشن امشب شب چله است
خجسته نگه دار جشن کهن
به اندیشه کردار و شیرین سخن
به دشمن نشان ده که ما زنده ایم
چو فرزند ایران پاینده ایم.....................|


جاوید ایران.

ر و ز ب ه دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...
خاک بر سرم شد..
تازه یاد گرفتم باید چی کار کرد با این قسمته !!

:دی

سلی سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ق.ظ

منتظریم...

یه زن دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

باز کجا رفتی؟ خونه جدید دوست کجاست ؟

عبداله چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:50 ب.ظ http://damdami2.blogsky.com

سلام قدیمی...

سلی شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:27 ق.ظ

عمو یه کمم به فکر ماها باش !

محسن شیرالی دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

دلتنگتان شده ایم رفیق

دمدمی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:45 ق.ظ http://daam.blogsky.com/

تو ای رفیق کجایی؟!

محسن شیرالی شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ق.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

میای؟

سلی چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:47 ب.ظ

:(

ژیلتـ ـ ـ پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ق.ظ

شاید هم اولین عهد جاوید بین من و تو سرطان است.

اتاق زیر شیروانی پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://garret.blogfa.com

چه خوب می نویسی...

محسن شیرالی شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

بی معرفتیه محضه این ننوشتن ها و این بی خبر گذاشتنم ها!
قبول داری قدیمی؟
دلتنگتم....
---------------------------------------
با ترانه’ "سوپراستار" به روزم....
سلام

خدای گونه ای در تبعید... دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ http://kaveer.blogsky.com

سلام
از تنها برادر دنیای مجازی هم محروم شدیم. ما که همچنان در راه مانده ایم. دعا می کنم تو رسیده باشی جوان

پیر سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام موسیو رضا
احوالات عالی پر از سالی بهاری
دیدم قلم تو دستت لرزیده
منم دلم لرزید
کلن من همه چیم مبلرزه ( رویه ویبره میرم )
تو تک تکه پک هایی که به سیگارت زدی یادت باشه که تکه تکی
خیلی حال دادی ( اونقدر که ارضاء شدم )
آرزومندم روزگار بهت حال بده
تا درودی دیگر
به قوله فرنگی ها
سی یو

سلی دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ

:(

عرفان جمعه 12 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://ibu.2ir.ir

شعرتون خیلی زیبا بود
میشه کپی کرد البته با اجازتون و با ذکر منبع؟

عبداله جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ http://damdami2.blogsky.com

ایستاده می خواهمت...

سلی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:30 ب.ظ

نمیخوام بگم خیلی نامردی خیلی بی معرفتی...خیلی ....
ولی خوب میدونم ماها از اون جنس ادمایی نیستیم و نبودیم از اول که به عنوان دوست تو نت میخواستی..میدونم یه جایی داری مینویسی .. داری بازم یه عده دیگه رو به خودت عادت میدی ...نمیدونم عمو نمیدونم...حالا که دیگه خودمم اون قدر بزرگ شدم که خیلی چیزا رو میفهمم ..میفهمم اصرار همه مون برا اومدنت و سر زدن بیخوده..دلت با ما نیس عمو نیس !!
خیلی وقته دیگه به خودم عادت دادم خیلی چیزا برام مهم نباشه ! اما همیشه به اینجا سر میزنم..حتی عشق افلاینت !
امروز روز بدی برام بود ..اومدم اینجا بغضم شکست .
اینا رو نمیگم که بیای و دوباره بنویسی یا بیای یه خبری از دوستات (!!!!) بگیری ! فقط برا دل خودم می نویسم ! دل خودم ! حتی اگه نخونی این یه درد دل بود ! فقط یه درد و دل !

محسن شیرالی پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.mohsen1984.blogfa.com

این بغل لینک منو گذاشتی و بالاش نوشتی ؛خواندنی؛

منو می خونی هنوز؟

دلم تنگ شده واسه رفیق گفتنت رفیق

فرح جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 ب.ظ http://13486873.blogsky.com/

مدتی هست که هیچ خبری ازت ندارم
گاهی ردی بود و سلامی . میخونمت . خوبه این بلاگ هست تا بدونم هنوز زنده ای .
چه میکنی با زندگی و روزگار؟
موفق باشی و مانا

فرح جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:14 ب.ظ

راستی خوبه این بلاگ هست ولی نویسندش انگار بی خیالش شده. کجایی رضا؟

ر و ز ب ه چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ق.ظ http://hazrat-eshgh.com

چه اندازه هم چشم به راه رضا ن ...

سلی شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

نمیدونم این روزا تو خوبی؟هستی؟زنگی میکنی؟ نفس میکشی؟ خسته ایی؟
مخالفی ؟موافقی؟ باتوم خوردی ؟نخوردی؟

این روز ها هممون غمگینیم !من اما غمگینم و خشمگین.
میگی چی کار کنم ؟

عبداله پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ق.ظ http://damdami2.blogsky.com

salaam qadimi
gahi sar m izani ama saaketi chera?
man tehraanam age tarafet oftaad be shahre fetnegaran sari be ma bezan

shomare man:9356737916

ali ali

سلی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ

بعضی روزا با خودم میگم کاش به دنیا نمی یومدم. بعضی روزا هی میشینم و هی می بافم. الکی غصه همه ادما رو میخورم.غصه کلاغ سیاه زشته رو دیوار خوابگا رو میخورم که داره از سرما می لرزه و زل میزنه تو چشامو میگه قار قار قار.
غصه نگهبونو میخورم که هر روز صب چشش می افته تو چشم م و با معصومیتش روزمو خراب میکنه.
غصه ی بابامو میخورم که اینقد اذیتش می کنم و از دستم میکشه ولی بازم با همون صدای ارومش زنگ میزنه و میگه :دلش برام تنگ شده.
غصه امیر و میخورم که یه ۳ ماهی میشه ندیدمش همشم به خاطر سنگدلی و بی رحمی خودمه .
خودخواهیم داره کار دسم میده. دارم بقیه رو به ندیدنم عادت میدم تا یادشون بمونه همیشه من یه آدمی ام که دنبال نفع خودمم حتی تو برخورد با مامان بابام.
اسمشو گذاشتم تنبیه.تنبیه کسایی که شاید ! هرچی میگن واسه خودم میگن.
امروز اینقد به همه چی چپکی نیگا کردم که چشام درد گرفته.
امروز فهمیدم همیشه دیدم چقدر مزخرف و عوضی بوده.
مرسی آقای رضای مشتاق واسه این کامنت دونی همشه بازت.
بازم میام.

سلی جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ

گاهی دل تنگ هم بد مصیبتی است. باور کن.

سلی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

هوا

که پیرهن پوشیده

هوا

که میز صبحانه را می چیند

هوا

که گوش می دهد به شعرهام



هوا

که لب بر لبم می گذارد

هوا

که داغم می کند

هوا

که هوایی ام کرده

هوا

که حواسش نبود این شعر است

و از پنجره بیرون رفت .

.

.

ر و ز ب ه چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

فریادی و دیگر هیچ.
چرا که امید آن چنان توانا نیست..
که بتوان پا بر سر یاس نهاد........

[ بدون نام ] جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ



بارانی که روزها

بالای شهر ایستاده بود

عاقبت بارید

تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...



تکلیفِ رنگ موهات

در چشم هام روشن نبود

تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم

و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم

تکلیفِ شمع های روی میز

روشن نبود



من و تو بارها

زمان را

در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم

و حالا زمان داشت

از ما انتقام می گرفت



در زدی

باز کردم

سلام کردی

اما صدا نداشتی

به آغوشم کشیدی

اما

سایه ات را دیدم

که دست هایش توی جیبش بود



به اتاق آمدیم

شمع ها را روشن کردم

ولی

هیچ چیز روشن نشد

نور

تاریکی را

پنهان کرده بود...



بعد

بر مبل نشستی

در مبل فرو رفتی

در مبل لرزیدی

در مبل عرق کردی



پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:

نهنگی که در ساحل تقلا می کند

برای دیدن هیچ کس نیامده است

گروس عبدالملکیان

[ بدون نام ] جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

سرشارم
از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی می‌روند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کف‌های پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند.

سرشارم از شکایت سنگ‌ها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند
سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم.


شمس لنگرودی

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ

از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!

دارم کم کم این فیلم را باور می کنم

و این سیاهی لشکر عظیم

عجیب خوب بازی می کنند.

در خیابان ها

کافه ها

کوچه ها

هی جا عوض می کنند و

همین که سر برگردانم

صحنه ی بعدی را آماده کرده اند





از لابلای فصل های نمایش

بیرونم بکش

برفی بر پیراهنم نشانده اند

که آب نمی شود

از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم

نشد!

و این آدم برفیِ درون

که هی اسکلت صدایش می کنند

عمق زمستان است در من.



اصلا

از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!

از پروژکتورهای روز و شب

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

دریا را تا می کنم

می گذارم زیر سرم

زل می زنم

به مقوای سیاه چسبیده به آسمان

و با نوار جیرجیرک به خواب می روم



نوار را که برگردانند

خروس می خواند.

*

از توی کمد هم شده پیدایم کن!

می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند

یا گلوله ای در سرم شلیک

و بعد بگویند:

" خُب،

نقشت این بود"
گروس عبدالملکیان

[ بدون نام ] شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ

هی رفیق. دلم میخواد چیز بنویسم. چیز. اما واقعا نمیدونم چی. اومدم اینجا نطقم وا شه که نشد. بدتر دلتنگ شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد