عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

۱۲

 

یاد اون باغ افتادم

یاد بارون

طبقه ی چهارم خیابون خرمشهر

ساعت دوازده شب، روبروی سه راه ارج

زمستون ، پشت در و سرمای زیر صفر شب تا صبح

حرفای زری و خداحافظی توی پارک

آسمون پرستاره ی تابستون و سکوت مطلق ییلاق

...

مگه میشد من و تو بدون هم جایی بریم

با همدیگه شاد بودیم

با هم دیگه گریه کردیم

دوتایی عصبانی شدیم

دوتایی تصمیم گرفتیم

تو هزار بار بیشتر سوختی

شده بودی مثل گوشت عروسی و عزا

...

به مولا که خیلی سالاری عشقی

 

۱۳

 

میگن آدمو خفه میکنی

... 

موندم تو آدم خفه کن هستی یا این چرخ دنده ها!

یا این روزای خط خطی و کاغذای بی خط و آدمای صد خط و این همه خط و خط بازی

...

کدوم...؟!

تو یا این همه خط قرمز مزخرف...؟!

تو یا این خط پر رنگ فقر که مثل طناب پیچ خورده دور گردن فرهنگ، ایمان و اخلاق جامعه...؟!

تو یا این همه خط...؟!