عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

عشرتکده یقضان

خوابگردها و دستنوشته های پراکنده رضا مشتاق

۰۷

 

ذهن این افکار مثل خر در گل گیر کرده...

میچرخه میچرخه میرقصه میگرده پرتاب میشه هروله میکشه نعره میکشه و باز میره تمام گوشه کنار گذشته و امروز و آینده رو سرک میکشه ...

میخواد یه آلتر ناتیو یه جایگزین پیدا کنه تا رگتو بزنه ریشتو خشک کن، مهر باطل بزنه رو سینت

...

...میزنه؟!...ها... تو بگو.... بگو ... بالاخره میزنه...؟!

 

۰۸

 

این قصه سر دراز دارد...

بسوز سیگار ولی این شبای آخرو گوش کن!

حکایت حسین کرد شبستری، هزارویک شب بغداد، امیر ارسلان نامدار، پِنومته و خدایان پوشالی المپ، ملک جمشید و ملک خورشید ...

همه پشم بود، قصه ی هپروت بود...

 

داستان واقعی اونی هست که توش دختر چشم و ابرو مشکی نداشته باشه

داستان اونی هست که جلو چشمت هر روز و هر شب مثل آینه دق تکرار بشه.

داستان باید سر همه ی کبکارو از زیر برف بکشه بیرون

افسانه باید سوتک داشته باشه، بچه ی چموش داشته باشه و مرگ خواب خفته...

 

یه امشبو زرت زرت نسوز، حروم نشو...، غلامتو ضایع نکن

دو دقیقه مارو جزو آدمیزاد حساب کن و گوشاتو نگیر، چشم برنگردون

... این قصه سر دراز دارد